از وقتی بهنام دوستم مرتب زنگ می زد برو پاسپورت و ویزایت را بگیر امسال با هم به پیاده روی اربعین برویم، دلم هوایی شده بود.
تمام کارهایم در اسرع وقت انجام گرفت، تا به خودم آمدم دیدم در مرز شلمچه هستم.
اولین باری بود که من به زیارت میرفتم حس و حال عجیبی داشتم زیارت امام حسین علیه السلام آن هم با پای پیاده …..
به بهنام دوستم گفتم: واقعا این همه راه را باید پیاده برویم واقعا خسته میشیم بهنام که بار سوم بود به پیاده روی آمده بود بود لبخندی زد و گفت: بیا کارت به این چیزها نباشد اینقدر زود میگذرد که باورت نمی شود
مقداری که از پیاده رویمان گذشته بود چند پسر بچه کوچک عراقی را دیدم که با کتری و چند استکان به زائران چای می دهند. برایم جالب بود حتما تمام وسع و توانشان همین بوده که در راه اردت و عشق به امام حسین به وسط گذاشته بودند. جلوتر که رفتیم مردی را دیدم که یکدفعه بر روی کفش هایم افتاد تا آن را واکس بزند. چه چیزی واقعا جز حب و عشق به امام حسین می توانست او را وادار به این کار کند.
رفته رفته مادر پیری را دیدم که با آن که از سر و صورتش عرق می ریخت پای تنور برای زائران تند تند نان می پخت.
شب بود ما تصمیم گرفتیم جایی را برای خواب پیدا کنیم پسر بچه ای این دست راستم و پسر بچه دیگری دست چپم را گرفته بود و التماس می کرد که شب را در خانه ی آنان به صبح برسانیم.
من واقعا هاج و واج از این همه ارادت مردم به امام حسین علیه السلام بودم .
فردای آن روز مرد عراقی را دیدم چطور پیرزنی را که خسته و ناتوان از پیاده روی شده بود بر روی ویلچر نشانده بود و به سمت حرم حرکت می داد.
شب بعدی را در خانه یک عراقی بودیم که وضع مالی خوبی اصلا نداشتند اما تمام پس اندازش را جمع کرده بود که برای زائران امام حسین علیه السلام گوسفندی بخرد و بپزد که آنان بخورند.
در مسیر راه این رفتارها بسیار تکرار می شد تا به خودم آمدم دیدم که ما به کربلا رسیده ایم و به سمت حرم حرکت کردیم وقتی به ضریح امام حسین علیه السلام رسیدم بغضم ترکید که واقعا امام حسین جانم به قربانت که اینطوری دایره ی عشق و حبت همه را گرفته است.
بهنام راست میگفت این مسیر راه اینقدر زیبایی داشت که دیگر خستگی ها به چشم نمی آمد از بچه هایی که تمام توانشان را برای چای درست کرده بودند به کار گرفته بودند، از مردی با آن همه ابهت که التماس میکرد که کفش ها را واکس بزند، از آن مادر پیری که آن طور عرق می ریخت، از بچه هایی که بر سر این که زائران به خانه آنان بروند دعوایشان بود، از مادری که بر ولیچر به دست مرد عراقی حمل می شد، از مردی که یکسال به خانواده خود سختی داده بود تا این که بتواند به بهترین نحوه ممکن با گوشت گوسفند از زائران پذیرایی کند.
همه ی این کارها فقط بخاطر این است که دوست داشتن امام حسین علیه السلام در قلب و دل های ما ریشه دار و اصیل است.
دوستت دارم ای امام نازنینم