پدر خجالت زده
26 تیر 1397 توسط فرشته های کوچک من
پا که به میوه فروشی گذاشت شروع به قیمت گرفتن کرد، اما هر چی بیشتر می پرسید بیشتر ناامید وناراحت می شد با این قیمت های بالا نمی توانست چیزی بخرد. چون چند ماهی بود که بخاطر تعطیلی کارگاه تولیدیشان حقوقی دریافت نکرده بود. از فکر دخترش بیرون نمی رفت قول داده بود برایش میوه بخرد. پدر خجالت زده سرش را پایین انداخت و رفت.