دست های کوچک، گره های بزرگ
23 مهر 1397 توسط فرشته های کوچک من
گره ای در کارم افتاده بود. به هر راهی می رفتم مشکلم حل نمی شد. خیلی گرفته و افسرده شده بودم. دوستم زنگ زد دارم میرم هیئت تو نمیخوای بیای؟ چند شبی بود که نرفته بودم اما نمی دانم آن شب چطور شد که زبانم چرخید، گفتم میایم. وقتی هیئت رسیدیم مداح داشت روضه… بیشتر »