عجله و هلاکت
03 بهمن 1397 توسط فرشته های کوچک من
اکبر آقا و زهرا خانم با حقوق اندکی که اکبر آقا می گرفت، قناعت می کردند، تا بتوانند پولی پس انداز کنند و ماشینی بخرند. بعد گذشت مدت ها پولشان تقریبا به حد خرید یک ماشین رسیده بود. اکبر آقا از سرکار که آمد. گفت: زهرا خانم امروز می خواهم بروم… بیشتر »