تلنگر
03 خرداد 1399 توسط فرشته های کوچک من
مامانم با زن همسایه روی بارخواب حرف زدنشان گل انداخته بود. من هم رفتم تا سلام و عرض ادبی کنم. مهری خانم با دیدن من لبخندی زد و حال و احوالی کرد، اما از قیافه اش معلوم بود که از چیزی ناراحت است. دست مهری خانم را گرفتم گفتم: چیزی شده است چرا اینقدر… بیشتر »