اعتماد
26 اردیبهشت 1397 توسط فرشته های کوچک من
بچه هایش ڪلافه اش ڪرده بودند از صبح تا شب پشت سر هم سروصدا میڪردند انگار شارژ باطریشان تمامے نداشت تا خسته بشوند و گوشه اے بنشیند مادر شروع ڪرد به نق زدن به #خدا …..
ڪه این چه بچه هایے هست ڪه به من دادے خسته شده ام
حالا دیگر اوضاع برایش سخت تر هم شده بود چرا ڪه مادر باردار بود و اصلا حوصله بچه بازیگوش را نداشت
سر سجاده مدام از #خدا میخواست حداقل این بچه اش آرام و ساڪت باشد
وقتے مادر از اتاق عمل بیرون آمد منتظر فرزندش بود اما انگار خبرے نبود آرے دعاے مادر مستجاب شده بود فرزندش مرده به دنیا آمد ساڪت و آرام درست همان طور ڪه مادر مے خواست.
گاهی حواسمان نیست ڪه #خدا بهترین ها را برایمان مے خواهد و آن را با خواسته هاے نابه جا خراب مے ڪنیم.
در هر شرایطے خودت را به #خدا بسپار