زیارتی از روی معرفت
چند روزی به مشهد رفته بود، آن روز تصمیم گرفت که برای خرید مقداری سوغاتی گشتی در بازار امام رضا بزند. بعد از مدتی بخاطر خستگی روی صندلی نشست تا نفسی تازه کند. که همان لحظه یک خانم مسن هم در کنارش نشست. خانم مسن که از چهره لبخند به لبش معلوم بود راحت می توانست ارتباط برقرار کند، پرسید: شما دخترم اهل کجا هستید؟
- من اهل شیرازم. شما چطور؟
- من تهرانی هستم. وای دخترم راست می گویی شیرازی هستی؟
دخترک پیش خودش می گفت حتما خانم ذوق آب و هوا و محیط گردشگری شیراز را می کند.که یکدفعه آن خانم گفت:
- دخترم تو را به خدا هر وقت رفتی شاهچراغ به جای من هم زیارت کن، سلام من را به شاهچراغ برسان.
حرف هایش را به گونه ای با اندوه می زد. دخترک گفت:
- حتما خاطره خوبی از زیارت شاهچراغ دارید؟
- نه دخترم، شاهچراغ هنوز من را نطلبیده. من به زیارت همه ی ائمه و خانه ی خدا رفته ام اما نمی دانم چرا زیارت احمدبن موسی کاظم نصیبم نمی شود با آن که ارادتم به ایشان زیاد است.
- چشم حتما اولین باری که رفتم شاهچراغ به نیابت شما زیارت می کنم.
خانم همان طور که اشک را از گوشه چشمش پاک می کرد خداحافظی کرد و رفت.
دخترک پیش خودش گفت چقدر ساده ما از کنار زیارت احمدبن موسی کاظم می گذریم اما آن وقت کسی اینطوری در عطش زیارت می سوزد.
بعد از بازگشت به شیراز پا به شاهچراغ که گذاشت انگار آن خانم همراهش بود. روبروی ضریح ایستاد و سلامش را به آقا رساند، اما این دفعه زیارتش با دفعات گذشته فرق می کرد، زیارتی از روی معرفت.
السلام علیک یا احمدبن موسی کاظم علیه السلام