دکتر واقعی
وقتی دکترم به من گفت: به این زودی باردار نخواهی شد، دنیا روی سرم خراب شد.
گفت: باید هر چند وقت یک بار سونو انجام بدهم و آمپول بزنم.
تا این ها را به شوهرم گفتم سریع عصبی شد و گفت: این ها همه بازی پول است ، من از این پول ها ندارم خرج کنم. بی خیال بچه باش.
این حرف ها روحیه ام را بدتر کرده بود. وقت نوبت بعدی دکترم رسیده بود اما من جرأت نمی کردم حرفی بزنم. خودم هم دیگر بیخیال دکتر شدم.
از بچگی علاقه زیادی به امام حسین داشتم . پیش خودم گفتم: دست به دامان امام حسین می شوم. خدا را به امام حسین و امام حسین را به حضرت علی اصغر هر روز قسم می دادم که اگر به صلاحم هست مادر بشوم.
همان ماه به لطف خدا و امام حسین در کمال ناباوری باردار شدم.
من واقعا با اعتقاد و یقین در خانه امام حسین را زدم. و ایشان دکتر واقعی من بودند.
خودم و فرزندم به فدای تو و علی اصغرت ای اماما.