قضاوت های نابجا
28 تیر 1398 توسط فرشته های کوچک من
تا در را باز کرد وارد خانه شد، همه چیز مثل همیشه مرتب و تمیز نبود. کتش را روی مبل انداخت و دست و رویش را شست تا به آشپزخانه برود اما انگار خبری از غذا نبود، شروع کرد به فریاد زدن که کجایی زن؟ مگر نمی بینی آمده ام خانه؟ پس کو غذایت؟ در همین حال خانم… بیشتر »