قرض الحسنه به خدا
اکبر آقا با پولی که پس انداز کرده بود با خانواده قرار یک سفر زیارتی _ تفریحی را گذاشته بودند. دقیقا دوشنبه هفته آینده قرار بود که به سوی مشهد حرکت کنند. شوق و هیجان را می شد در تک تک چشمان بچه ها و حتی مادر خانواده دید. اکبر آقا خوشحال بود که بعد از گذشت چندین سال قول سفرش به بچه ها می خواهد عملی بشود. طبق روال همیشه برای خواندن نماز جماعت به مسجد رفت. بعد از نماز برای پرسیدن چند سوال به طرف روحانی مسجد روانه شد. بعد از حال و احوالپرسی با حاج آقای دهقانی، مردی را دید که هراسان به سمت آنان می آید. نزدیک تر که شد دید قاسم آقا همسایه ته کوچه شان است. قاسم آقا بعد از سلام و احوالپرسی با اجازه از اکبر آقا شروع به صحبت کردن با روحانی مسجد کرد. او برای عمل قلب دختر سه ساله اش نیازمند پول بود و آمده بود از صندوق مسجد وام قرض الحسنه بگیرد. روحانی مسجد با عرض پوزش به قاسم آقا گفت: وام مسجد را دیروز به کسی دیگر داده ایم و اکنون صندوق مسجد خالی است و باید حداقل تا ماه آینده صبر کند. اما قاسم آقا عمل دخترش فوری بود و او نمی توانست این همه مدت صبر کند. اشک در چشمان پدر حلقه زده بود و معلوم بود چقدر خسته و دربهدر ، به دنبال جورکردن پول عمل دخترش است. قاسم آقا با چهره ای ناامید مسجد را ترک کرد. اکبر آقا وقتی به خانه رسید روی مبل کنار در نشست و در افکار خودش غرق شد. حرف های قاسم آقا حتی یک لحظه از ذهنش بیرون نمی رفت «—–وای خدایا چکار کنم من همه ی امیدم به وام مسجد بود هر کار کردم نتوانستم پول عمل دخترم را جور کنم اگر نتوانم زود جور کنم خدایی نکرده خدایی نکرده…. » چهره غم آلود قاسم آقا از جلوی چشمش بیرون نمی رفت با خودش تصمیم گرفت که پول سفرشان را به قاسم آقابدهد اما بچه ها را چکار کند شاید آنان قبول نکنند، اما او تصمیمش را گرفته بود بچه ها را صدا زد دور هم جمع شده بودند به آن ها گفت: می خواهم یک سوال از شما بپرسم اگر شما مقداری پول داشته باشید که با آن بتوانید خواسته ای غیر ضروری خودتان یا حفظ جان یک نفر را نجات دهید کدام یک را انتخاب می کنید؟ همه با هم گفتند: معلومه بابا جان، حفظ جان یک نفر را. بعد اکبر آقا شروع کرد داستان را برای بچه ها تعریف کرد و از آن ها خواست که قبول کنند پول سفر را به قاسم آقا قرض بدهند و انشاءالله سال آینده آنان را به سفر ببرد. بچه ها با آن که شوکه شده بودند اما دیدند حرف های پدر منطقی است و آن را قبول کردند. اکبر آقا برای این که نمی خواست قاسم آقا در عالم همسایگی شرمنده او شود پول را به روحانی مسجد داد و از او خواست که به عنوان وام قرض الحسنه به قاسم آقا بدهد. چند روزی گذشت که قاسم آقا را در خیابان دید احوال دخترش را پرسید قاسم آقا خوشحال می گفت: که خداروشکر عمل دخترم موفقیت آمیز بوده و حالش خوب است خدا خیر بدهد روحانی مسجد را که توانست وامی برایم جور کند. اکبر آقا در دلش خیلی خوشحال شد. هنوز پا در حیاط خانه نگذاشته بود که بچه ها هورا هورا کنان به طرف بابا می آمدند. اکبر آقا که تعجب کرده بود می گفت: چه خبر است مگر چکار شده است؟ بابا بابا داداش حسین در مسابقه تلویزیونی بیست میلیون تومان برنده شده است. اخ جون بابا حتما دیگه میتونیم بریم سفر . اکبر آقا هاج واج مانده بوده بیشتر از آن چه که او به قاسم آقا قرض داده بود اکنون خداوند به او داده بود چقدر خدا زیبا گفته است: «مَنْ ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کثِیرَةً وَ اللَّهُ یقْبِضُ وَ یبْصُطُ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ؛ کیست که به خدا قرض الحسنه دهد تا آن را برای او چندین برابر کند و خداوند است که روزی بندگان را کم و زیاد می نماید و شما به سوی او باز می گردید.»بقره/۲۴۵.
«إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یضاعِفْهُ لَکمْ وَ یغْفِرْ لَکمْ وَ اللَّهُ شَکورٌ حَلِیمٌ؛اگر به خدا قرض الحسنه دهید آن را برای شما مضاعف ساخته و شما را می بخشد که او شکر کننده و بردبار است.»
تغابن/۱۷