به رسم عاشقی

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد .....
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

ترس از خدا 

​بارها شده است که شاید در گیرودار زندگی به جای ترس از خدا ، از غیر خدا ترسیده ایم. درصورتی که در شرایط درست باید با توکل و ایمان به خدا پیش رفت و نباید بخاطر ترس از غیر خدا دست به کارهای نادرست زد. درست در کربلا در صحنه عاشورا دیده شد که شخصی به نام شبث بن ربعی با آن که نامه برای امام حسین علیه السلام نوشته بود و او را به کوفه دعوت کرده بود اما در روز دهم محرم از ترس ابن زیاد دعوت و نامه خود را منکر شد و جنگ با امام حسین علیه السلام پرداخت. در صورتی که اگر در آن شرایط حساس و مهم به جای ترس از ابن زیاد از خداوند ترسیده بود این وقایع رخ نمی داد. پس آن چه مهم است این که باید فقط از خداوند ترسید و حتی به بها از دست دادن جان نباید دست از آرمان ها ی الهی خود کشید.

مادرشیرده و روزه 

30 اردیبهشت 1399 توسط فرشته های کوچک من

​مینا یک سالی بود که خداوند دامنش را به یمن دختر نازی سبز کرده بود. ماه رمضان نزدیک بود، مینا تصمیم گرفته بود که امسال روزه اش را بگیرد. وقتی که این تصمیمش را با خانواده و دوستان درمیان گذاشت شدیداً مورد سرزنش قرار گرفت؛ که بچه ات الان کوچک است، شیر می خورد روزه بر تو واجب نیست. هر چه می گفت: که دخترم غذا هم میخورد فقط شیرخوار که نیست، اما هیچ کس گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.

 اصلا انگار در میانشان به اشتباه جا افتاده بود مادر تا دو سالی که بچه شیر می دهد نباید روزه بگیرد. دیگر کاری نداشتن که شاید مادر توان گرفتن روزه را دارد. مینا برای این که بهتر حرفش را قبول کنند از مرجع تقلیدش این سوال را پرسید. وقتی داشت جواب را برای خانواده بیان می کرد که مادرشیرده وقتی توان روزه گرفتن دارد و اگر برای بچه اش ضرری ندارد وشیرش کم نمی شود باید روزه بگیرد. خانواده باز هم مخالفت می کردند. ماه رمضان رسید مینا با توکل و استمداد از خداوند روزه هایش را می گرفت. و توجهی به غرغر کردن اطرافیانش نداشت خداوند به او توفیق داد و روزه اش را در تمام ماه گرفت. در روز عید فطر در جمع خانواده از آنان خواست که نظر و دیدشان را نسبت به این مسئله تغییر بدهند این که صرفا مادر چون شیر می دهد نباید روزه بگیرد این اشتباه هست. مادر شیرده اگر روزه گرفتن برایش ضرر ندارد و نیز باعث ناراحتی بچه و‌کمی شیرش نمی شود باید روزه بگیرد.

 نظر دهید »

قرض الحسنه به خدا

28 اردیبهشت 1399 توسط فرشته های کوچک من

​اکبر آقا با پولی که پس انداز کرده بود با خانواده قرار یک سفر زیارتی _ تفریحی را گذاشته بودند. دقیقا دوشنبه هفته آینده قرار بود که به سوی مشهد حرکت کنند. شوق و هیجان را می شد در تک تک چشمان بچه ها و حتی مادر خانواده دید. اکبر آقا خوشحال بود که بعد از گذشت چندین سال قول سفرش به بچه ها می خواهد عملی بشود. طبق روال همیشه برای خواندن نماز جماعت به مسجد رفت.  بعد از نماز برای پرسیدن چند سوال به طرف روحانی مسجد روانه شد. بعد از حال و احوالپرسی با حاج آقای دهقانی، مردی را دید که هراسان به سمت آنان می آید. نزدیک تر که شد دید  قاسم آقا همسایه ته کوچه شان است. قاسم آقا بعد از سلام و احوالپرسی با اجازه از اکبر آقا شروع به صحبت کردن با روحانی مسجد کرد. او  برای عمل قلب دختر سه ساله اش نیازمند پول بود و آمده بود از صندوق مسجد وام قرض الحسنه بگیرد. روحانی مسجد با عرض پوزش به قاسم آقا گفت: وام مسجد را دیروز به کسی دیگر داده ایم و اکنون صندوق مسجد خالی است و باید حداقل تا ماه آینده صبر کند. اما قاسم آقا عمل دخترش فوری بود و او نمی توانست این همه مدت صبر کند. اشک در چشمان پدر حلقه زده بود و معلوم بود چقدر خسته و دربه‌در ، به دنبال جورکردن پول عمل دخترش است. قاسم آقا با چهره ای ناامید مسجد را ترک کرد. اکبر آقا وقتی به خانه رسید روی مبل کنار در نشست و در افکار خودش غرق شد. حرف های قاسم آقا حتی یک لحظه از ذهنش بیرون نمی رفت «—–وای خدایا چکار کنم من همه ی امیدم به وام مسجد بود هر کار کردم نتوانستم پول عمل دخترم را جور کنم اگر نتوانم زود جور کنم خدایی نکرده خدایی نکرده…. » چهره غم آلود قاسم آقا از جلوی چشمش بیرون نمی رفت با خودش تصمیم گرفت که پول سفرشان را به قاسم  آقابدهد اما بچه ها را چکار کند شاید آنان قبول نکنند، اما او تصمیمش را گرفته بود بچه ها را صدا زد دور هم جمع شده بودند به آن ها گفت: می خواهم یک سوال از شما بپرسم اگر شما مقداری پول داشته باشید که با آن بتوانید خواسته ای غیر ضروری خودتان یا حفظ جان یک نفر را نجات دهید کدام یک را انتخاب می کنید؟ همه با هم گفتند: معلومه بابا جان، حفظ جان یک نفر را. بعد اکبر آقا شروع کرد داستان را برای بچه ها تعریف کرد و از آن ها خواست که قبول کنند پول سفر را به قاسم آقا قرض بدهند و انشاءالله سال آینده آنان را به سفر ببرد. بچه ها با آن که شوکه شده بودند اما دیدند حرف های پدر منطقی است و آن را قبول کردند. اکبر آقا برای این که نمی خواست قاسم‌ آقا در عالم همسایگی شرمنده او شود پول را به روحانی مسجد داد و از او خواست که به عنوان وام قرض الحسنه به قاسم آقا بدهد. چند روزی گذشت که قاسم آقا را در خیابان دید احوال دخترش را پرسید قاسم آقا خوشحال می گفت: که خداروشکر عمل دخترم موفقیت آمیز بوده و حالش خوب است خدا خیر بدهد روحانی مسجد را که توانست وامی برایم جور کند. اکبر آقا در دلش خیلی خوشحال شد. هنوز پا در حیاط خانه نگذاشته بود که بچه ها هورا هورا کنان به طرف بابا می آمدند. اکبر آقا که تعجب کرده بود می گفت: چه خبر است مگر چکار شده است؟ بابا بابا داداش حسین در مسابقه تلویزیونی بیست میلیون تومان برنده شده است. اخ جون بابا حتما دیگه میتونیم بریم سفر . اکبر آقا هاج واج مانده بوده بیشتر از آن چه که او به قاسم آقا قرض داده بود اکنون خداوند به او داده بود چقدر خدا زیبا گفته است: «مَنْ ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کثِیرَةً وَ اللَّهُ یقْبِضُ وَ یبْصُطُ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ؛ کیست که به خدا قرض الحسنه دهد تا آن را برای او چندین برابر کند و خداوند است که روزی بندگان را کم و زیاد می نماید و شما به سوی او باز می گردید.»بقره/۲۴۵.

«إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یضاعِفْهُ لَکمْ وَ یغْفِرْ لَکمْ وَ اللَّهُ شَکورٌ حَلِیمٌ؛اگر به خدا قرض الحسنه دهید آن را برای شما مضاعف ساخته و شما را می بخشد که او شکر کننده و بردبار است.»

تغابن/۱۷

 نظر دهید »

گناهت گردن من

24 اردیبهشت 1399 توسط فرشته های کوچک من

​مریم کوچولوی نه ساله با چادر سفید پر از گل های صورتی و قرمز از همیشه قشنگ تر شده بود. شور و هیجان جشن تکلیف را می شد در چشمانش کامل دید. خانم مربی ضمن تبریک به بچه ها وظایفی که باید انجام بدهند را به آن ها آموزش می داد. مریم کوچولو شوق زده بود که امسال برای اولین بار می خواهد روزه بگیرد. هلال ماه رمضان در آسمان نمایان شده بود، مریم به مامان سفارش میکرد که حتما من را برای سحری بیدار کن، اما مادرش قصد این کار را نداشت او با آن که دخترش به سن تکلیف رسیده بود اما پیش خودش میگفت: او کوچک است و گناه دارد بخواهد روزه بگیرد. فردا صبح مریم خانم با چهره ای ناراحت از مادر به او ‌می گفت: چرا من را بیدار نکردی من می خواستم روزه بگیرم. مگر من به سن تکلیف نرسیده ام من باید همان طور که نمازمم را میخوانم روزه ام را نیز بگیرم، مامان مگر تو نمی دانی روزه گرفتن واجب است؟ و من اگر روزه نگیرم گناهکار می شوم؟! مادر که این همه ناراحتی دخترش را می دید می خواست او را آرام کند گفت: دخترم تو هنوز کوچک ‌هستی و توان روزه گرفتن نداری اصلا گناه آن به گردن من باشد. با این که مریم می توانست امتحان کند ببیند توان گرفتن روزه را دارد یا نه، اما مادرش او ‌را از انجام این کار منع می کرد و ذوق و شوق او را در وجودش از بین می برد. و مدام‌می گفت: گناهش گردن من باشد، اما مادر نمی دانست گناه هیچ کس گردن دیگری نمی باشد این که در شرایط مختلف کسی ما را تشویق به ترک واجبی و یا انجام حرامی می کند و می گوید تو حرامی را انجام بده یا واجبی را ترک کن گناه آن به گردن من باشد کاملا اشتباه و غلط است خداوند در قرآن کریم می فرماید:« وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى۱ٰ ۚوَإِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَىٰ حِمْلِهَا لَا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَىٰ؛ و هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نگیرد و آن که بارش سنگین است اگر دیگری را هر چند خویش (و پدر و فرزند هم) باشد کمک بر سبکباری خود طلبد ابدا باری از دوشش برداشته نشود.»۲

_______________

۱: عبارت «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» در آیه 164 سوره انعام، آیه 18 سوره فاطر، آیه 15 سوره اسراء، آیه 7 سوره زمر و آیه 38 سوره نجم ذکر شده که جمعاً پنج مرتبه در قرآن تکرار شده است.

۲: فاطر/۸

 نظر دهید »

داستان پیاز و حجاب

22 اردیبهشت 1399 توسط فرشته های کوچک من

​مادر مدتی بود ذهنش خیلی درگیر حجاب دخترش شده بود. زهرا خانم گل دختر مامان، با آن که جشن تکلیفش را پارسال گرفته بود، اما هنوز درک درستی از حجاب نداشت. و چندین بار در این مورد با مادر صحبت کرده بود که اصلا علت ضرورت حجاب را نمی فهم. مادرش دوست داشت به روشی عملی و عینی به دختر نازش نشان بدهد که حجاب چقدر برای او مهم و ضروری است. هر چه با زبان به ذکر فواید حجاب می پرداخت، می دانست آن تاثیر واقعی را بر روی فرزندش نخواهد گذاشت. مدتی گذشته بود و مادر در اندیشه فهم حجاب برای دختر زیبایش بود، که در یخچال را باز کرد پیازی بردارد تا غذا درست کند. پیاز ها را که برداشت، دید همه خراب و پوسیده شدند ناگهان جرقه ای به ذهنش زد. صدای دخترش زد زهرا جان مادر بیا آشپزخانه کارت دارم. زهرا که تا صدای مادر را شنید خود را به آشپز خانه رساند. مادر به او گفت: می توانی یک پیاز از یخچال برداری و برای من خرد کنی. زهرا با ذوق و شوق گفت: چشم مامان. تا یک پیاز برداشت تعجب تمام وجودش را فراگرفت. وای مامان این پیاز ها که همگی خراب شدند مگر پیاز هایی نیست که بابا چند روز پیش خریده بود. مادر که خوشحال بود که فکرش دارد عملی می شود گفت: چرا همان ها هستند که من به شما گفتم برو آن ها را بشور و در یخچال بگذار اما شما آمده بودی تمام پوست رویی آنان را گرفته بودی بعد شسته بودی. مادر در یخچال را باز کرد و یک پیاز دیگر بیرون آورد که سالم بود. گفت این یک دانه پیاز برای قبلا است اما من وقتی خواستم آن را بشورم پوست آن را نگرفتم. نگاه کن دختر نازم آن پیازیی که من شستم با آن که برای زمان قبل تر است سالم می باشد، اما پیازهایی که تو شستی همگی خراب و پوسیده شده اند چون من پوست و حفاظ رویی آن را جدا نکرده بودم و همین باعث شده بود که پیاز سالم بماند برای این که محافظ داشته چیزی که او را پوشش بدهد، اما پیازهای تو چون پوست و حفاظ رویی نداشته با آن که زمان کمتری است آن ها را خریده ایم خراب شده اند. دختر نازم حجاب برای دختران و زنان نیز دقیقا مثل همین پوست پیاز عمل می کند و باعث می شود که پوششی در برابر ما باشد که کسی به ما ضرر و آسیب نزند که خراب بشویم. حجاب همیشه برای تو دختر نازم یک حفاظ است در برابر گرگ های بدصفت جامعه . اگر کسی بی حجاب باشد و آن پوشش لازم را نداشته باشد درست مثل پیازها زودتر خراب و نابود می شود.

زهرا خانم پرید در بغل مامان و گفت: مامان جون از شما ممنونم من خیلی خوب متوجه شدم که حجاب برای من چقدر لازم است. و از مادر خواست که فردا به بازار برود و برای او چادری بخرد. 

مادر در دل خدا را شکر کرد و برای همه ی دختران و زنان سرزمینش درک فهم ضرورت حجاب را از خداوند خواستار شد.

 نظر دهید »

منبع موثق اخبار

31 فروردین 1399 توسط فرشته های کوچک من

​تیتر دفن دسته جمعی فوتی ها بر اثر کرونا برای فیلمی بود که او را کنجکاوانه به دنبال دانلود در گوشیش کشاند. بعد از دیدن آن وحشت و اضطرابی بر دل و جانش نشست. همین طور که در فضای مجازی چرخی میزد دوباره تیتر حتما همه کرونا میگیرند و اکثریت نیز فوت می کنند او را به خواندن خود کشید. ترس بیشتری کرده بود و اصلا حوصله چیزی نداشت تا این که اخبار تلویزیون توجه اش را به خود جلب کرد،که داشت همه این خبرها را یکی پس از دیگری تکذیب می کرد و به روشنگری درباره آن ها می پرداخت. از آن به بعد به خودش قول داد اخبار کرونایی رو فقط از منبع موثق مثل تلویزیون دنبال کند.

 نظر دهید »

لبخند پدربزرگ و مادربزرگ

30 فروردین 1399 توسط فرشته های کوچک من

پدربزرگ و مادربزرگ در سکوت تمام به اخبار گوش می دادند، تمام حواسشان را به سمت و سوی اخبار کرونایی جمع کرده بودند. صدای مجری اخبارگو که می گفت: افراد مسن و بالای شصت سال بیشتر در معرض خطر این ویروس قرار دارند، مثل پتکی بر سرشان فرود می آمد. دل نگران از رفت و آمد بچه ها و نوه هایشان بودند، اما رویشان نمی شد که به آنان بگویند به خانه شان نیایند. با این که همه امید و عشقشان به فرزندانشان بود اما مانده بودند که واقعا چکار کنند؟! پسر بزرگ خانواده که نگرانی را به خوبی در چشمان پدر و مادرش می دید تصمیمی گرفت. به تک تک خواهر و بردار ها زنگ زد و از آن ها خواست فعلا تا شکست کرونا به خانه پدری رفت و آمد نکنند و فقط با تماس جویای حالشان بشوند. یک گوشی لمسی هم به دست پدر داد و گفت: ما هر وقت دلتنگ چهره مهربانتان شدیم با شما تماس تصویری می گیریم. لبخند نقش بسته  بر لبان پدر و مادر چهره شان را دو برابر جذاب کرده بود و می شد از چشمانشان دید با این تصمیم دیگر دل نگرانیشان کم شده است. 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 29
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

به رسم عاشقی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ائمه معصوم علیه السلام
  • احادیث
  • بدون موضوع
  • به روز
  • دیدار محبوب
  • میلاد عشق
  • نگاه مثبت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ های من

  • کدبانوی خونه
  • به رسم عاشقی
  • خشت اول

آمار بازدید

  • باطن خراب پشت ظاهر زیبا
  • مادرهایی که پدر هم هستند...
  • عکس نوشته مرتبط با امام زمان (عج)
  • عکس نوشته اربعین
  • ماه اردیبهشت که باشد عاشق می شوی 
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس