مادر مدتی بود ذهنش خیلی درگیر حجاب دخترش شده بود. زهرا خانم گل دختر مامان، با آن که جشن تکلیفش را پارسال گرفته بود، اما هنوز درک درستی از حجاب نداشت. و چندین بار در این مورد با مادر صحبت کرده بود که اصلا علت ضرورت حجاب را نمی فهم. مادرش دوست داشت به روشی عملی و عینی به دختر نازش نشان بدهد که حجاب چقدر برای او مهم و ضروری است. هر چه با زبان به ذکر فواید حجاب می پرداخت، می دانست آن تاثیر واقعی را بر روی فرزندش نخواهد گذاشت. مدتی گذشته بود و مادر در اندیشه فهم حجاب برای دختر زیبایش بود، که در یخچال را باز کرد پیازی بردارد تا غذا درست کند. پیاز ها را که برداشت، دید همه خراب و پوسیده شدند ناگهان جرقه ای به ذهنش زد. صدای دخترش زد زهرا جان مادر بیا آشپزخانه کارت دارم. زهرا که تا صدای مادر را شنید خود را به آشپز خانه رساند. مادر به او گفت: می توانی یک پیاز از یخچال برداری و برای من خرد کنی. زهرا با ذوق و شوق گفت: چشم مامان. تا یک پیاز برداشت تعجب تمام وجودش را فراگرفت. وای مامان این پیاز ها که همگی خراب شدند مگر پیاز هایی نیست که بابا چند روز پیش خریده بود. مادر که خوشحال بود که فکرش دارد عملی می شود گفت: چرا همان ها هستند که من به شما گفتم برو آن ها را بشور و در یخچال بگذار اما شما آمده بودی تمام پوست رویی آنان را گرفته بودی بعد شسته بودی. مادر در یخچال را باز کرد و یک پیاز دیگر بیرون آورد که سالم بود. گفت این یک دانه پیاز برای قبلا است اما من وقتی خواستم آن را بشورم پوست آن را نگرفتم. نگاه کن دختر نازم آن پیازیی که من شستم با آن که برای زمان قبل تر است سالم می باشد، اما پیازهایی که تو شستی همگی خراب و پوسیده شده اند چون من پوست و حفاظ رویی آن را جدا نکرده بودم و همین باعث شده بود که پیاز سالم بماند برای این که محافظ داشته چیزی که او را پوشش بدهد، اما پیازهای تو چون پوست و حفاظ رویی نداشته با آن که زمان کمتری است آن ها را خریده ایم خراب شده اند. دختر نازم حجاب برای دختران و زنان نیز دقیقا مثل همین پوست پیاز عمل می کند و باعث می شود که پوششی در برابر ما باشد که کسی به ما ضرر و آسیب نزند که خراب بشویم. حجاب همیشه برای تو دختر نازم یک حفاظ است در برابر گرگ های بدصفت جامعه . اگر کسی بی حجاب باشد و آن پوشش لازم را نداشته باشد درست مثل پیازها زودتر خراب و نابود می شود.
زهرا خانم پرید در بغل مامان و گفت: مامان جون از شما ممنونم من خیلی خوب متوجه شدم که حجاب برای من چقدر لازم است. و از مادر خواست که فردا به بازار برود و برای او چادری بخرد.
مادر در دل خدا را شکر کرد و برای همه ی دختران و زنان سرزمینش درک فهم ضرورت حجاب را از خداوند خواستار شد.